آزادی قدس

از صدا و سیما آمده بودند برای مصاحبه.حاج محمود مصاحبه نمی کرد اما وقتی حاج جعفر اسدی به ایشان دستور  داد، حاج محمود اطاعت امر کرد.

بعد از طرح چند سوال در آخر مصاحبه گزارشگر از حاج محمود سوال کرد:اگر جنگ تمام شود شما چه میکنید؟

حاج محمود گفت:اگر ما در جنگ پیروز شویم و عراق را از دست بعثیون آزاد کنیم به سمت هدف اصلی خود میرویم،هدف ما آزادی قدس است و تا روزی که زنده باشیم به دنبال  آزادی قدس شریف هستیم.

11.jpg

شهید حاج محمود ستوده

تولد : ۱۳۳۶ _ استان فارس ، شهرستان فسا

سمت : قائم مقام لشکر ۳۳ المهدی (عج)

شهادت : ۲۵/۱۲/۱۳۶۳_ عملیت بدر

توکل به خدا

کار هایش را انجام میداد، خواه به نتیجه میرسید یا نه، مهم برایش انجام وظیفه بود. بعد از شهادت حسین ایرلو ، کاکا علی شد مسئول تخریب لشکر. ماموریتی به عهده واحد تخریب گذاشته بودند ، کاکا علی خیلی برایش وقت گذاشت ، خیلی تلاش کرد ، شب تا ساعت 1.5 بیدار بود و روی طرح کار میکرد اما به نتیجه نرسید. آخر سر گفت: "خدایا من هرچه در توان داشتم مخلصانه در میان گذاشتم ، تلاشم را کردم مابقی با خودت من رفتم بخوابم."

به همین سادگی.رفتخوابید. تعریف میکرد : صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم ، دیدم مسئله ای که قادر به حلش نبودم خود به خود حل شده است بدون اینکه من دخالتی در آن بکنم.


شهید عبدالعلی ناظم پور

تولد : 1340 _ استان فارس ، شهرستان جهرم

سمت : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی (عج)

شهادت : 1365/11/4  _ شلمچه کربلای 5

آقا رضا!

وقتي با شمال نسيم در انتهاي جاده شيراز ـ فسا به ‹‹ تل كديوري ›› مي رسي در حقيقت به دروازه شهري تاريخي رسيده اي كه از همان ابتداي ورود با عطر نجيب نارنج به استقبال تو مي آيد . چشم كه باز مي كني از بين تمام مردم شهر شهيد محمد رضا بديهي لبخند مهربان و هميشگي از بلنداي تابلويي كه به يادمان او و سه تن از سرداران شهيد گردان فجر بر سر در شهر آويخته شداست به تو خير مقدم مي گويد و. در همان ابتدا دلت را جا مي گذاري و ديروزهاي خون و حماسه را در نگاه معصوم ‹‹ او ›› تكرار مي كني .


به ياد ‹‹ حاج محمود ›› مي افتي و ‹‹ مرتضي ›› را در تبسمي مهربان لبخند مي زني و در بوي باروت شناور مي شوي . تازه يادت مي آيد كه به نارنجستان فسا رسيده اي ، به شهر امام علی (ع) ، به شهر مردان فجر ، به شهر سرداران گمنام ، به شهر شهيد اسلامي ، شهيد كيهان پور و به شهر شهيد محمد رضا بديهي ، شهيد بزرگواري كه عملياتهاي شكست حصر آبادان ؛ رمضان ؛ ثامن الائمه ؛ فتح المبين ؛ بيت المقدس ؛ والفجر مقدماتي و والفجر 1 و 2 و 4 و 8 و عمليات خيبر و بدر و كربلاي 4 و 5 قهرمانيهاي اوست .

دنبال شهيد مي گردي ؛ كجا ؟ هر جا كه باشد وانگار دنيا را به تو داده اند وقتي در پرونده هاي كنگره سرداران ( خلاصه خوبيها ) به نام مقدس شهيد مي رسي ، پرونده را كلمه كلمه مي خواني ؛ شهيد محمدرضا بديهي ؛ فرزند : مرتضي ؛ تاريخ تولد : 18 / 3 /1340 ؛ متأهل ؛ داراي سه فرزند ؛ ميزان تحصيلات : سوم راهنمايي ؛ عضويت در بسيج : 1 / 7 / 59 ؛ مسئووليت شهيد در جبهه : وي از مؤسسان گردان هميشه پيروز فجر از لشكر 33 المهدي بود ؛ آخرين مسئووليت شهيد در جبهه : فرماندهي گردان : شرح رشادتها ؛ اين پاسدار سرافراز انقلاب در عمليات كربلاي 5 اگر چه چندين بار مجروح گرديد اما حاضر نشد به عقب برگردد و آن چنان پايمردي و ايستادگي كرد تا به درجه رفيع شهادت نايل آمد ؛ تاريخ شهادت : 9 / 11 / 65 . محل شهادت ؛محور شلمچه .

با نام خونين ‹‹ شلمچه ››بغض ؟ گلويت را مي گيرد و با همين چند جمله ساده در عطرافشان بهار 1340 زاده مي شوي و در نهم بهمن ماه 1365 با اصابت تركش خمپاره با خودت بدرود مي گوئي و در برزخي از رفتن و ماندن آخرين وصاياي خودت را مويه مي كني : ‹‹ خدا را فراموش نكنيد ، در هر حال به ياد خدا باشيد و از او كمك بخواهيد . پيرو ولايت فقيه باشيد پيرو خون شهدا .››


نهم بهمن ، سالروز شهادت سردار رشید اسلام محمدرضا بدیهی گرامی باد

آرزوی شهادت

گرما گرم عملیات وافجر 8 بود که در میان نخلستان فاو در راس البیشه ، مرتضی را با یکی دیگر از بچه های گردان دیدم. با دیدن لباس های خونی من ، جا خورد. فکر کرد زخمی شده ام ، اما به او اطمینان دادم که خون مجروحی است که حمل کرده ام. احوالش را گرفتم با شوق گفت :"دوست دارم از این دنیای خاکی جدا و به دوستانم شهیدم ملحق شوم."

گفتم برادر ، خداوند شما را  نگه داشته است تا همچنان به اسلام خدمت کنی.

گفت : شاید ، ولی دوستانم از من جلو زده اند و به سعادت ابدی رسیده اند و ما همچنان سردر گم در این دنیای خاکی بایستی نفس بکشیم و راه برویم و زندگی کنیم. از خداوند متعال میخواهم هر چه زودتر شهادت را نصیبم کند.

فهمیدم که دیگر مرتضی در این دنیا جایی ندارد و دیر یا زود به دوستان شهیدش ، به حاج محمود ستوده ، جلیل و حسین اسلامی و کیهان پور و دیگر شهدای لشکر میپیوندد.

عملیات کربلای 4 من به اسارت در امدم و چندی بعد در زندان های بعثی خبر شهادت مرتضی را شنیدم ، چه روزگار سختی بود اسارت و سخت تر از آن این فکر که دیگر برادرم را نخواهم دید..


هشتم بهمن ، سالروز شهادت سردار رشید اسلام شهید مرتضی جاویدی گرامی باد

به نقل از علی جاویدی



زمستان سرد

زمستان سردی بود. عباس چند دست کت بچه گانه خریده بود. گفتم : مادر اینها دیگر برای کیست؟

با خنده شیرینش گفت : "هوا خیلی سرده ، اینها را خریدم که به میمند ببرم و به بچه هایی که وضع مالیشان خوب نیست هدیه کنم.


سردار شهید عباس کریمپور

تولّد : 1340/2/4 - شیراز

شهادت 1365/10/19 _ شلمچه کربلای 5

سمت : نیروی اطلاعات و عملیات لشکر 19 فجر

مسلسل غنیمتی


هاشم آر پی جی زن ماهری بود. آن روز با دوربین به تماشای تانکی که با آر پی جی شکار کرده بود ، نشسته بود که متوجه شد مسلسل روی تانک سالم است . روبه همرزمان گفت : "چه کسی حاضر است آن مسلسل را بیاورد؟"

آتش سنگین دشمن جواب هاشم را داد. هاشم منتظر کسی نشد ، سریع روی موتور پرید . با سرعت به سمت تانک سوخته رفت و با آچار ، مسلسل را باز کرد . بعد آن را محکم به ترک موتورش بست.

هنوز به نیروهای خودی نرسیده بود که خمپاره و گلوله های تانک شروع به شخم زدن دشت کردند. در عرض چند ثانیه محشری به پا شد. گرد و خاک بلند شده دید همه را کور کرده بود. همه یقین داشتیم که هاشم در این معرکه جان سالم به در نمیبرد. ناگهان صدای معجزه ... معجزه .... یکی از بچه ها بلند شد.هاشم بود. سالم و خندان روی موتور با مسلسل غنیمتی وارد خاکریز خودی شد.


سردار شهید هاشم اعتمادی

تولد 1341  _ سپیدان

شهادت : 1365/10/25  _ شلمچه کربلای 5

سمت : فرمانده تیپ امام حسن (ع)


برای اطلاعات بیشتر از این شهید بزرگوار اینجا کلیک کنید

انتخاب اسم

از یه آدم مومن خواستیم براش اسم انتخاب کنه.. سه بار قرآن رو باز کرد و هر بار بلند گفت یارسول الله. اسمش شد عبدالرسول

بزرگ که شد ، عاشق امام خمینی شده بود. گفت بعد از شهادتم عکس امام را بگذارید روی قلبم.اما وقتی جنازه اش اومد یه پا بیشتر ازش توی تابوت نمونده بود ،عکس امام را گذاشتیم تو تابوت جای قلبش...


هدیه به شهید عبدالرسول محمدپور صلوات

اللهم صل علی محمد و علی محمد و عجل فرجهم


اسم مستعار : عبدی (بخاطر اطلاعاتی بودنش)

تولد : استان فارس ، شهرستان فسا ، روستای فدشکویه

شهادت : والفجر 10 بر اثر اثابت گلوله تانک

سن : 22 سال

سمت : معاونت حفاظت اطلاعات لشکر 33 المهدی


27 صفر

شبی حضرت ابوالفضل (ع) را در خواب دیدم . علم سبز رنگی را کنار خانه ما گذاشت و گفت : " این هم علم ابوالفضل (ع) "

- پرسدم این علم کیست؟

- برای عبدالله بیژنی !

از خواب پریدم .چند روز بعد از این خواب ، دائی ام به خانه ما امد خیلی نگران بود ، گفتم : "دائی عبدالله 27 صفر به شهادت رسیده ، نه! "

- کی به شما گفته ؟!

از سال ها قبل میدانستم عبدالله جز شهداست ، هفت سال پیش شبی در خواب دیدم چاهی عمیق هستم. با طنابی نازک مادر شهدا رو از چاه بالا میکشیدند ، مرا هم بالا بردند ، اما سریع پایین دادند و گفتند : "هنوز زود هست ، هفت سال دیگر نوبت توست!"

آن خواب را در شب 27 صفر دیدم . در این سالها خیلی مجروح میشد ، می نالید و میگفت مادر من لیاقت شهادت را ندارم ، اما من به او اطمینان میدادم که روزی شهید خواهی شد!

دوستانش میگفتند شب 27 صفر با شادی خاصی میگفت : " بچه ها همین امشب ، تا نیم ساعت دیگر شهید میشوم!"

وقتی جنازه اش را آوردند ، حوله احرامش را بر روی سر انداختم کنار قبرش نشستم و گفتم : "منزل نو مبارک مادر."


خاطره ای از شهید  حاج سید عبدالله بیژنی

تولد 1341 _ استان فارس _ روستای اسیر لامرد

سمت : جانشین تخریب لشکر 33 المهدی (عج)

شهادت : 23 / 7 / 1363   ، منطقه شلمچه


لباس عراقی

داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی پر از جای ترکش و خون خشک داشت! گفتم این لباس به چه کار تو می آید؟ گفت :" من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم."

عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:"من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم! با این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم."

حتی از دوستانش شنیدم در همین شناسایی ها مخفیانه خود را به کربلا رسانده بود!

سردار شهید مرتضی جاویدی


تولد 1337 _ استان فارس ، شهرستان فسا، روستای جلیان

شهادت 1365/11/18 _ شلمچه کربلای 5

سمت : فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی

برای اطلاعات بیشتر در مورداین شهیدعزیز اینجا کلیک کنید


اربعین حسینی

از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.

حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».

از شام تا کربلا

از کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.
من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.

امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!

رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.

دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.