زائر کربلا


صبح جمعه بود ، برای شرکت در دعای ندبه میرفتم که حاج مهدی را در راه دیدم. دست فرزند کوچکش را گرفته بود و به سمت محل برگزاری دعا می آمد. دعا خیلی معمولی و ساده برگزار شد ، اما حاج مهدی خیلی منقلب شده و اشک همچون باران بهاری از دیدگانش جاری بود. غیر مستقیم از ایشان علت این حالش را پرسیدم.

گفت : ( دعای ندبه که خوانده میشد ، من کربلا بودم و از آنجا می آمدم وقتی مداح میخواند " این طالب بدم المقتول بکربلا " واقعا میفهمیدم معنی این جمله چیست و با چشم خود آن مصائب را میدیدم )

خاطره ای از سردار شهید حاج مهدی (جمشید) زارع

تولد 1334 _ استان فارس ، هفت انجان بیضا

شهادت 1365/10/4  _ شلمچه ، کربلای 4

سمت : فرمانده گردان امام حسین ع

به فکر پدر


مسلم در خانواده ای تنگ دست که جمعیت زیادی داشت پا به این دنیا گذاشت. از کودکی رعایت حال خانواده میکرد. مسلم برای ادامه تحصیل مجبور بود هر روز مسیر روستا تا شهر را پیاده برود. تعریف میکرد ، تا از روستا بیرون می امدم کفش هایم را میکندم و زیر بغل میگرفتم ، بعد تا خود مدرسه یک نفس میدویدم. نزدیک مدرسه پاهایم را تمیز میکردم و کفش را دوباره می پوشیدم . این کار را میکردم تا پدرم مجبور نشود مرتب برایم کفش بخرد!

خاطره ای از شهید مسلم رستم زاده

تولد : 1342 _ استان فارس _ روستای خیرآباد فسا

سمت : فرمانده گروهان

شهادت : 1365/10/4  _ عملیات کربلای 4

ماشین بیت المال


زمستان 58 بود ، بارندگی شدید باعث آب گرفتگی و سیل در رودخانه شده بود، به اتفاق بچه های کوچکم برای تماشای سیل که در رودخانه پشت "بهشت مجتبی"  جاری بود ، رفتیم.در راه برگشت متوجه حمید شدم که با جیپ جهاد در حال عبور از جاده بود برایش دست تکان دادم . ایستاد . گفتم : " بابا ، برادر های کوچکت را هم تا جایی برسان..."

اخم در ابروهایش پیچید و صریح گفت : " نــه! این ماشین بیت المال هست ، همان طور که آمدید ، همان طور هم برگردید!"

آن روز ها حمید مسئول جهاد سازندگی داراب بود ، مسئولی که مواقع لزوم بار به دوش میکشید و پا به پای کارگران کار میکرد.

شهید غلامحسین (حمید) عارف دارابی

تولد : 1336 _ استان فارس ، داراب  ، (13 رجب) مصادف با میلاد امام علی (ع)

سمت : فرمانده عملیات سپاه داراب و بوشهر

شهادت : 1367 , عملیات رمضان ، (21 رمضان) مصادف با شهادت امام علی (ع)

عاشق مهدی(عج)


عاشق امام حسین (ع) بود. عشق امام حسین (ع) ایشان را به شناخت بهتر اهل بیت کشاند. در مورد اهل بیت تحقیق میکرد و از هرکدام چیزی می آموخت تا رسید به حضرت حجت (عج) به دنبال تحقیقات بیشتر ، به دنبال امام زمان رفت . تحقیق کرد و کارهایی که برای شناخت امام زمان (عج) لازم بود را انجام داد تا بالاخره به آن چیزی که میخواست ، رسید. تا جایی که در وصیت نامه اش نوشته بود :

" مولایم ، سرورم ، از وقتی شما را شناختم ، دیگر سر از پای نمیشناسم."

سردار شهید عبدالحمید حسینی

تولد 1341 _شیراز

شهادت : 1361/12/13  _ فکه

سمت : فرمانده گردان

توسل

شب عملیات قدس 3 بود. هاشم به من گفت : "یکی از گردان ها دچار مشکل شده ، سریع کاری بکنید."

گفتم چه کار کنیم ، از دست واحد تبلیغات چه کاری بر میاید ؟!

متعجبانه نگاهی به من انداخت و گفت ، :"یعنی تو که در تبلیغات بودی نمیدانی در این شرایط باید چه کار کنی؟"

با اطمینان از حرف خود گفت : " در این مواقع باید دعای توسل راه بیندازی!"

دو سه نفر از بچه ها جمع شدند و دعای توسل راه انداختیم ، مدت زیادی از اتمام دعا نگذشته بود که بچه های گم شده با تعداد زیادی اسیر وارد مقر شدند.


خاطره ای از سردار شهید هاشم اعتمادی

فرمانده تیپ امام حسن ع

قبر من

با محمود و یکی دیگر از برادران به گلزار شهدای فراشبند رفتیم،به قبری رسیدیم که تازه حفر شده بود.محمود بالای قبر ایستا و گفت :"چه قبر بزرگ و خوبی است،اگر شهید شدم من را در اینجا دفن کنید."

هفته بعد محمود عازم منظقه شد، چیزی از رفتنش نگذشت که خبر شهادتش رسید و بعد هم پیکرش.محمود ورزشکار بود و درشت جثه ، اما خمپاره چیزی از بدن آن نگذاشته بود...

چند روز بعد از خاکسپاری به زیارت ایشان رفتم ، یادم به وصیت ایشان افتاد ، دیدم محمود را بی آنکه ما چیزی گفته باشیم ، در آن قبری که خودش اشاره کرده بود ، دفن کرده اند.

شهید محمود عالیشوندی

تولد : 1335 _ استان فارس ، شهرستان فراشبند

سمت : جانشین گردان الفتح ، تیپ 33 المهدی

شهادت :  1362/12/3  _ بمباران هوایی ، جفیر

قبـر کوچک حاجی


خاک های نمناکی در زاویه چپ حیاط مسجد ریخته شده بود. به دنبال رد خاک ها به کتابخوانه رسیدم. گودالی در وسط کتابخوانه بود.گودال درست به اندازه قد و قواره یک انسان بود.حاج شیر علی در گودال خم شده بود...

آرام نگاهش را به پشت سر چرخاند و سلام کرد. حاجی که بیرون آمد دیدم گودال مثل یک قبر هست حتی لبه و لحد هم داشت. گفتم : پناه بر خدا ، این برای کیست؟" لبخندی زد و با مهربانی پاسخ داد : " این قبر حقیر فقیر ، شیرعلی سلطانی هست"

قبر برای قامت رشید حاجی کوچک بود. بهار سال 1361 پیکر خونین شیرعلی را به کتابخوانه آوردند. برای پیکر بی سرحاجی اندازه قبر کافی به نظر میرسید.

او بار ها گفته بود : " من شرم دارم که در روز محشر در محضر آقایم اباعبدالله (ع) سر داشته باشم."

شهید شیرعلی سلطانی

تولد : 1327 _ استان فارس ، شیراز

شهادت : 1361/1/2  _ شوش

سمت : مسئول تبلیغات لشکر 19

قبر خـاکی


شهید عبدالصمد فخار وصیت کرده بود که قبر من باید خاکی باشد ، شهید شد ولی بر اثر توجه نداشتن به وصیت شهید برروی قبر شهیدسنگ قبر می گذارند فردای آن روز می آیند گلزار ناگهان می بینند که سنگ قبر شکسته دوباره سنگ قبر برای آن شهید قرار می دهند روز بعد دوباره به گلزار می آیند دوباره با کمال تعجب می بینند که سنگ قبر شکسته است شب روز دوم شهید به خواب نزدیکانش می آید ومی گوید مگر من وصیت نکرده ام که قبر من خاکی باشد واز آن روز تا الان  قبر آن شهید درگلزار شهدای کازرون خاکی است

برگرفته از وبلاگ شهود عشق http://shahadat66.blogfa.com/

ولایت فقیه


از هاشم سوال کردم جز کدام جناح سیاسی هستی؟

گفت : "پدر جان ، دین من اسلام هست ، کتابم قرآن. هر چه قرآن بگوید عمل میکنم ، کاری هم به دسته بندی های سیاسی ندارم."

چند لحظه سکوت کرد ، کمی فکر کرد و ادامه داد : "اگر ولایت فقیه بگوید دو دستی اسلحه خودتان رو تحویل دشمن بدهید من این کار رو میکنم ، چون سخن ولایت فقیه ، سخن  قرآن و خداست"

خاطره ای از سردار شهید هاشم اعتمادی

تولد : اسفند 1341  _ استان فارس ، سپیدان ، روستای سنگر

شهادت : 1365/10/25   _ شلمچه ، کربلای 5

سمت : فرمانده تیپ امام حسن (ع)