شبی حضرت ابوالفضل (ع) را در خواب دیدم . علم سبز رنگی را کنار خانه ما گذاشت و گفت : " این هم علم ابوالفضل (ع) "

- پرسدم این علم کیست؟

- برای عبدالله بیژنی !

از خواب پریدم .چند روز بعد از این خواب ، دائی ام به خانه ما امد خیلی نگران بود ، گفتم : "دائی عبدالله 27 صفر به شهادت رسیده ، نه! "

- کی به شما گفته ؟!

از سال ها قبل میدانستم عبدالله جز شهداست ، هفت سال پیش شبی در خواب دیدم چاهی عمیق هستم. با طنابی نازک مادر شهدا رو از چاه بالا میکشیدند ، مرا هم بالا بردند ، اما سریع پایین دادند و گفتند : "هنوز زود هست ، هفت سال دیگر نوبت توست!"

آن خواب را در شب 27 صفر دیدم . در این سالها خیلی مجروح میشد ، می نالید و میگفت مادر من لیاقت شهادت را ندارم ، اما من به او اطمینان میدادم که روزی شهید خواهی شد!

دوستانش میگفتند شب 27 صفر با شادی خاصی میگفت : " بچه ها همین امشب ، تا نیم ساعت دیگر شهید میشوم!"

وقتی جنازه اش را آوردند ، حوله احرامش را بر روی سر انداختم کنار قبرش نشستم و گفتم : "منزل نو مبارک مادر."


خاطره ای از شهید  حاج سید عبدالله بیژنی

تولد 1341 _ استان فارس _ روستای اسیر لامرد

سمت : جانشین تخریب لشکر 33 المهدی (عج)

شهادت : 23 / 7 / 1363   ، منطقه شلمچه