فاصله ی خط پدافندی ما با عراقی ها زیاد بود ، برای همین خط تقریبا محیط آرامی داشت ، اما این آرامش باب دل علیرضا نبود ، با مسلم (شهید رستم زاده) ، یک قبضه خمپاره 60 برمیداشتند و به خط میزدند و تا نزدیکی سنگر های عراقی ها جلو میکشیدند بعد شروع میکردند روی سر عراقی ها از همه جا بی خبر آتش ریختن . عراقی ها که نمیدانستند از کجا میخورند ، بی مهابا دشت را به آتش میبستند.

در یکی از همین کارهای چریکی ، یک بالگرد عراقی ردشان زده بود ، که بازیرکی و چالاکی خودشان را نجات داده بودند.

خاطره ای از شهید علیرضا کیهان پور